۱۳۸۷/۹/۱۸

سلام بی...

سلام به...

سلام با....

سلام بی....

سلام بر...

سلام از...

سلام و این همه حرف اضافه؟

در این تنهایی و تاریکی که یه دوست اومده و قبول کرده بیاد یه باری از شانه های خسته ام برداره غنیمت جنگیه!من در این تاریکی فکر میکنم تو خواننده ماهها و سالها بعد وقتی داری رد می شوی یادت باشد سالها و ماهها پیش از آمدنت ما آمده بودیم و این یعنی ناستالژی ما !

اما به تو سلام می کنم...



ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود

حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود

هیچ نظری موجود نیست: